وقتی خرس ها بیدار می مانند ! - آرمین صالحی

یک روز آفتابی در یک پارک...یک پارک کاملا خلوت ... یک نیمکت در انتهای صحنه...

چهار توپ که  هرکدامشان رنگ متفاوتی دارند در نقاط مختلف قرار  داده شدند مثلا یکیشان  زیر نیمکت دیگری  سمت راست صحنه ..آن یکی سمت چپ و یکی هم جلوی صحنه قرار دارد

یک دلقک آبی پوش روی نمیکت نشته  یک ترانه را زیر لب تکرار می کند  ما نمی فهمیم دقیقا چه می خواند اما صدای نامفهومی به گوشمان می رسد بعد از بیست الی سی ثانیه پسری گریه کنان می آید  روی همان نیمکت می نشیند....

دلقک دست هایش را روی هوا تکان می دهد انگار که دارد چهار توپرنگی  را  روی دستانش می چرخاند  اما توپ هایی که اصلا دیده نمی شود

دلقک  به طور عمد می رود جلوی پسرک و  این کارها را انجام می دهد

دلقک: تعجب می کنی نه؟

پسرک: {گریه اش را  به طور ناگهانی  قطع می کند} از چی ؟

دلقک: من می توانم این توپ ها را روی  دستانم  بچرخانم

پسرک: من که توپی نمی بینم

دلقک: من حسشون  می کنم ..درسته  دیده نمی شند  ولی من حسشون می کنم پس مطئن باش وجود دارند و اگر واقعا بتونیم چهار تا توپو  اینجوری  تو هوا بچرخونیم  خیلی معرکه است  نه؟

پسرک: خوب  اره

دلقک: پس من دلقکم تو هم تماشاچی  دیگه...  درسته؟

پسرک : راستش را بخواهید آقای دلقک شما مثل یک خرس می مانید

وقتی که بی آن که این توپ ها را ببیند می توانید آن ها را این قدر خوب به هوا بیندازید!

دلقک : مثل یک خرس؟

پسرک :{ گریه را  فراموش کرده  کمی هم لبخند در طرح لب هایش دیده می شود } خوب اره

آخر خرس ها وقتی وحشیانه  دنبال قربانی هاشان  می روند که قربانی ها تکان بخورند بعد که اون قربانی ها  بمیرند و فقط حنازه ی شان باشد یا خودشان را به مردن بزنند دیگر جرش نمی دهند فقط بویش می کنند

شما هم توپ ها را نمی بینید و توپها می توانند از شرتان راحت باشند اما حسشان می کنین  بی انکه با نشان داد به تماشاچی جرشان بدهی..فقط  بوشان می کنی بی انکه

زجر کششان بکنی

یا ان ها را گم و گر کنی

یا..

خوب راستش را بخواهید من تا حالا به سیرک نرفتم و نمی دونم چه کارهایی با آن ها می کنید

اما  خوب خرس  ها  خیلی  وحشیند {سعی  می کند ادای یک خرس را در  بیاورد دست هایش را مثل پنجه می کند و دندان هایش  را  روی  هم  قرار  می دهد } این جوری!!!!

دلقک : خرس ! راست می گویی  پس این توپها مثل قربانیند و منم مثل یک خرس وحشی!

البته برای اونا

فقط برای اونا!

نه؟

پسرک:خوب اره  اگرنه بچه ها شما رو دوست نداشتند

دلقک: می دونی من خرسیم که زمستونا نمی خوابم همه خرسا می خوابن تو نظرت درین باره چیه ؟؟ اگه یه خرس تموم زمستونو بیدار باشه و فقط شب هاشو بخوابه

چه نظری داری؟؟؟

پسرک: { قیافه ی متفکرانه ای دارد } اون وقت اگه سردش بشه فکر  می کنه به خاطر نخوابیدنه ! ادما می خوان  گرمش کنن

دلقک : صبر کن

من و تو از آدما بدمون میاد نه؟

پسرک:اره

دلقک: پس نمی ذرایم ادما گرممون کنند...فرار می کنیم انگار که اگه بیدار موندیم برای جبران یک چیزیه  و  شاید  اگر از آدما گرما بگیریم  برای جبرانش مجبور شیم  زمستون سال بعد  هم بیدار بمونیم...

پسرک: اره

وقتی از آدما گرما نمی گیریم

یعنی اینکه هیچ قولی بهشون  نمی دیم

دلقک : و یه دلقک باید قول نده اگر میده  باید وایسه سر قولش .....{ درین جا بلند می شود  و  دیگر  ازینجا  به  بعد یا  راه می رود  یا می ایستد و حرف می زند  گاهی اوقات  دستانش  را برای  تاکید تکان می دهد } اگر نه بچه ها بهشون برمی خوره مگه نه پسر؟

پسرک: نمی دونم من تا حالا سیرک نرفتم!

دلقک :به نظر تو خرسا با چی بیدار می شن ؟

پسرک: خوب اگه منظورت  تو بهاره  که   باید  ...اووم....  باید  با  ...با گرما باشه !

دلقک : و خرسی که  بیدار می مونه ممکنه خرسای دیگر و از خواب بپرونه اصلا  به گرما دست نخواهد زد تا مبادا خرسا بیدار شند

همونطور که که قویت  یکی خوابه  نباید به  زنگ دست زد  !!!!! گرما مثل زنگه ... زنگ  ساعت  زنگ...

ما دلقک ها با بقیه فرق داریم

مثل خرسایی که بیدار می مونند

صحنه وجود داره

سیرک وجود داره

چون گرما رو از شما ها تو حالت عادی نمی گیریم

تا مبادا با گرفتن  گرما بقیه خرسا  هم بیدار شن یعنی بقیه ی آدما هم به اسرار دلقکا پی ببرند و یهو یه پا دلقک شن

فقط تو سیرک!!!!!

(خوشحال و با حالت افتخار به دور دست نگاه می کند)

پسرک:من تا حالا به سیرک نرفتم

دلقک : یه چیزیو می دونی ؟

پسرک: { با حالت پرسشگرانه نگاه می کند}

دلقک: آدمایی که سیرک نرفتند  درباره ی سیرک فقط یه چیز می دونن و اون اینکه دلقک داره و آدما هم از دیدن دلقک لذت می برن .. اونا فقط همینو می دونن اگر اولین  باری که سیرکو  می بینن هر کسی خودشو دلقک اعلام کنه و اون دلقک حتی بی مزه  ترین  کارها رو هم بکنه باز لذت می برن و اون وقت  تا ابد از هرجور سیرکی خوششون می آد

اینکه به حرف بقیه ی آدما  گوش بدی   اشغال ترین کاره ..اما اگه من دلقکم عقیده دارم از آشغال ترین ها هم چیزای خوبی در می آد  یکیش همینه ! اینکه می تونی  تماشاچی رو هم تبدیل کنی به چیزیکه رام دلقک شه

می خنده... وقتی  به حرفشون گوش می دی که  سیرک  فقط دلقک داره و ما باید  از  دلقک لذت ببریم

حتی اگه دلقک کاری نکنه.{ مدتی سکوت }

تو احازه نداری با من حرف بزنی نه؟

پسرک: اره  من نباید با غریبه ها حرف بزنم

دلقک: آدم بزرگا زیاد اینو به بچه هاشون سفارش می کنن.یه دلقک می دید که بزرگا هم از سیرک خوششون می اد فکر می کرد بچه ها از کارای  دلقک لذت می برند و بزرگا هم از این لذت می برن که تعجب می کنن به بچه هاشون اجازه می دن غریبه ها رو تماشا کنن.

پسرک :حیف شد که من تا حالا به سیرک نرفتم

دلقک : تو اگه به سیرک بری دفعه های بعد این توپ ها ازینحا برداشته  می شن تا تو بتونی باور کنی من دلقکم

{پشتش را به پسرک می کند}

اه لعنتی اصلا گاهی احساس می کنم یک پستچیم

باید نامه ها رو  بدم بعد بعضی نامه ها رو که می خوام بدم می بینیم صابخونه نیست یا خونه ای به این ادرس وجود نداره پستچی میتونه نامه رو باز کنه  اون وقت منم  می تونم توپ هامو رو زمین بذارم و دستامو بدون توپ تکون بدم و یک پسربچه رو هم بدون بلیط سرگرم کنن ادمایی که اصلا سیرک نمی دونن چین مثل نامه هاییند با آدرس الکی  با ادرسای غلط.

من بدون توپ می تونم بازی کنم

می تونم تو پا رو یک گوشه بذارم و بهوشن نگاه کنم  به دونه دونشون

از رنگاشون لذت ببرم اخه می دونی من مداد رنگیو رنگین کمونو و رنگ تو پامو خیلی دوست دارم

همیشه هم تو سیرکمون هم دقلک ابی پوش بود هم دلقک سفید هم قرمز هم بنفش

وقتی این تو پا پراکنده اند { حالا  به توپ های روی زمین  اشاره می کند } می تونم قایمشون  کنم بعد پیداشون کنم  انگار که یه تمشاچی واسم تو جاهای مختلف  با توپام علامت گذاری کرده تا پیداش کنم اون تماشچی گیر افتاده وقتی  از من کمک می خواد از توپای رنگی کمک می گیره

اگه به سیرک بری اگه سیرک باز شه من نمی تونم فقط برای تو باشم

همون بهتر که نری

( باز دوباره دست هایش را  در هوا تکان می دهد انگار که داره کارهای یک دلقک را با توپ می کند)

پسرک :{ از  صندلی  بلند می شود اما  با احتیاط  بعد اطراف را نگاه می کند زمین  را  دلقک  را  } هی

پس اگه اونا توپن اینا چین؟ ینایی  که توی دست تو  اند؟

دلقک: یعنی تو باز  هم منو دلقک نمی دونی؟

حتی اگه اقرار کنم مردم اونا رو توپای اصلی می دونن و اینایی که در دستای  منند  توپای الکی؟

پسرک:{ با شک } چرا

من از تو خوشم میاد

دلقک :خوبه

ما می توینیم با هم حرف بزنیم

هربار این توپا فقط این گوشه اند

مثلا یارو میره پیش یک بستنی فروش  باید بره بتسنیشو  بخره  پولشو بده بعد هم بیاد خونه   ولی اون با  بستنی فروش  حرف می زنه .یک بستنی  فروش مهربون  که  همیهش  دورش خلوته بستنی فقط توی دستای  اوناست   همین... تا عابرا  به ارتباط اونا شک نکنند به  پدر و مادر  بچهه نگن  که با غریبه  ها حرف می زنه

این توپ فقط برای اینه که ادمبزرگا فکر نکنن با غریبه ها حرف می زنی!

حالا همه تا می خوان زبون مارو بفهمن به توپامون نگاه می کنن

اما توپای واقعی  اینجاست!

نه؟

پسرک : { با لبخند  } اره

دلقک :خوب

بیا بازم حرف بزنیم

من حتی می تونم درباره ی هرکدوم ازین توپا حرف بزنم

حتی درباره ی یک سیرک واقعی یک سیرک واقعی  که هیچکی تا حالا اونجا نرفته.

من دلقک خوبیم

اینو بهت قول میدم!

ببین ... اومم  آهان  با همین صندلی  بیا  باید  یه چیزیو  بهت نشون بدم  یک عالم چیزه دیگه  اما بهتره وقتی  می ریم اونجا تو درست  روی همین صندلی نشسته  باشی!

{دلقک و پسرک صندلی پارک را می گیرند و به خارج  صحنه می برند  مدتی نیتسند چند پرنده روی  زمین   خلوت پارک می نشیند  بعضی پرنده ها کمی با توپ ها ور می روند .

فقط صدای  دلقک  از خارج  صحنه می اید انگار  در ان طرف صحنه  دارد  با کسی  یا  کسانی  حرف  می زند  }

صدای دلقک : ببینید  من با دست  ها چهار تا توپ رو مدام می چرخونم  شما این  توپ هارو نمی بیند  اما مطئمن باشید  وجود دارند و چرخوندن  چهار تا توپ واقعا کار معرکه ایه نه؟ حالا ببیند  شروع می شود ....

{همزمان با کلمه ی شورع می شود  پرنده های که سرگرم  یکی از تو پ هاست  انگار که  عابری  بیاید همراه با پرنده های دیگر  به تندی  فرار می کنند اما هیچ عابری رد نمی شود  و توپ ها هم هیچ  تکانی نمی خورند}

( به جای پرنده می شود  از گربه .. سگ یا هرچیزی  که ممکنست استفاده کرد جتی از  یک  پسربچه ی دیگر  که وقتی  صدای دلقک  قطع می شود  باید فرار کند  انگار در توپ ها چیزی  را می بیند)

 دی ماه  87

 

 

گزارش تخلف
بعدی